زندگی عاشقانه
داستان زندگی زوج جوان پر از فراز و نشیب بود؛ فراز و نشیبهایی که سرانجام آنها را به دادگاه خانواده کشانده و حالا آمده بودند تا به زندگی مشترکشان پایان دهند.
قاضی با دیدن چهره مضطرب میترا از او میخواهد کمی آرام باشد و دلیل اختلاف با همسرش را توضیح دهد.
زن جوان که از شدت اضطراب دستهایش میلرزد رو به قاضی میکند و میگوید: «باور کنید همه حسرت زندگی ما را میخوردند و به خوشبختی من و فرامرز حسودیشان میشد
اما هنوز هم نمیدانم چه اتفاقی افتاد که فرامرز کار را به اینجا کشاند. من و همسرم یکدیگر را دوست داریم و با عشق زندگی مان را شروع کردیم؛ ولی دیگر نمیتوانیم این وضع را تحمل کنیم.»
میترا ادامه میدهد: «مادرم و مادر فرامرز در مسجد محل باهم آشنا شدند و از آن به بعد بود که رفت و آمدهای خانوادگی ما شروع شد. در همین رفت و آمدها بود که من و فرامرز با هم آشنا و مدتی بعد از این آشنایی به هم علاقهمند شدیم.»
زن جوان میگوید: «وقتی فرامرز پیشنهاد ازدواج داد، آنقدر عاشقش بودم که بیهیچ معطلی آن را قبول کردم و چون خانوادههایمان هم راضی به این وصلت بودند بدون هیچ مشکلی با هم ازدواج کردیم . تا همین چند وقت پیش هم زندگی خوبی داشتیم
اما حالا سه ماه است که فرامرز خانه را ترک کرده و چارهای نداریم جز اینکه از هم جدا شویم.»
شروع اختلافات
زوج جوان هنوز هم به درستی نمیدانستند که اختلافاتشان از کجا شروع شد اما میترا خوب میداند که اوج این اختلافات به زمانی برمیگردد که او قصد داشت بینیاش را عمل کند؛ «مدتی بود که به خاطر بعضی
اختلافسلیقهها با فرامرز درگیری داشتم اما این درگیریها پیش پا افتاده بود و خیلی زود همه چیز آرام میشد و به حالت اولش برمیگشت تا اینکه تصمیم گرفتم بینیام را عمل کنم.
وقتی موضوع را با فرامرز در میان گذاشتم و گفتم که چه تصمیمی گرفتهام، او مخالفت کرد و گفت که اجازه ندارم چنین کاری انجام دهم.
اما یک روز که بر سر مسالهای پیش پا افتاده با هم درگیر شدیم و او خانه را ترک کرد، من هم تصمیم گرفتم پیش پزشک بروم و بینیام را عمل کنم.»
اجرای عمل بینی میترا خیلی زود به گوش فرامرز رسید و او را حسابی عصبانی کرد. مرد جوان بارها به همسرش گفته بود که اجازه نمیدهد که او زیر تیغ جراح زیبایی برود و به همین دلیل تصمیم گرفت برای همیشه میترا را ترک کند؛
«فرامرز وقتی متوجه شد که تصمیمم را عملی کردهام، خیلی عصبانی شد. میگفت دیگر نمیتواند مرا تحمل کند و خانه را ترک کرد و رفت. حالا سه ماه از این ماجرا گذشته و در این مدت تنها زندگی میکردم. میدانم که اشتباه کردهام
و باید موضوع را با همسرم در میان میگذاشتم اما از ترس اینکه او مخالفت کند و اجازه ندهد، چیزی به فرامرز نگفتم و حالا هم پشیمانم.»
میترا اینطور ادامه میدهد: «من شوهرم را دوست دارم و میدانم که باید با اجازه او دست به عمل میزدم اما
خب من هم آرزوهایی دارم و همیشه دلم میخواست بینیام را عمل کنم. فرامرز مرد خوب و مسؤولیتپذیری بود و باورم نمیشود به خاطر عمل زیبایی چنین رفتاری از خودش نشان دهد. او سه ماه است که به خانه نیامده و
در این مدت چند بار برادرم پا در میانی کرد تا او را به زندگی برگرداند ولی تلاشهایش نتیجه نداشتند. چند روز پیش وقتی احضاریه دادگاه به دستم رسید تازه فهمیدم که او درخواست طلاق کرده و دیگر نمیخواهد با من زندگی کند.»
توقعات بیجا
میترا اشک میریخت و میگفت که فقط برای زیباتر شدن دست به عمل جراحی زده و نمیخواسته شوهرش را ناراحت کند و فرامرز،
ساکت و آرام فقط به حرفهای او گوش میکرد. بعد از حرفهای زن جوان، او از جایش بلند میشود و با رد همه حرفهای
میترا میگوید: «آقای قاضی من عاشق میترا بودم و زندگیام را هم با عشق شروع کردم. در طول شش سال زندگی مشترک هم بارها در مقابل توقعات نابجای همسرم کوتاه آمدم. من به خاطر علاقهای که به همسرم و زندگیام داشتم تن به همه خواستههای میترا میدادم اما توقعات او آنقدر زیاد شده که دیگر تحمل آنها را ندارم.»
فرامرز ادامه میدهد: «من با عمل جراحی بینی مخالف بودم و بارها این مساله را به میترا گفته بودم. من همسرم را همانطوری که بود دوست داشتم
و نمیخواستم بینیاش را عمل کند. چندین بار سر این موضوع با هم صحبت کرده بودیم و من هر بار به او گفته بودم که تحت هیچ شرایطی راضی به انجام این عمل نخواهم شد اما میترا به حرف من اهمیتی
نداد و یک روز که به خانه برگشتم متوجه شدم که همسرم به بیمارستان رفته و بدون اجازه من بینیاش را عمل کرده چون نمیخواستم
با او درگیر شوم از همان روز خانه را ترک کردم و به خانه پدرم رفتم. حالا هم به دادگاه آمدهام تا به این زندگی پایان دهم.»
مرد جوان مدعی بود که همسرش با این کار او را در بین فامیل خرد و تحقیر کرده و به همین دلیل قصد دارد از او جدا شود و فقط طلاق میخواهد.
جدایی
فرامرز که انگار در تصمیمش کاملا جدی است، میگوید: «من حاضرم تمام حق و حقوق و مهریه همسرم را بدهم تا از او جدا شوم.
حالا که او بینیاش را عمل کرده، دیگر نمیخواهم در کنارش زندگی کنم و میخواهم هر طوری شده از او جدا شوم.»
حرفهای مرد جوان که به اینجا میرسد، میترا با گریه به قاضی میگوید: «من نمیخواهم از همسرم جدا شوم و از همسرم میخواهم که مرا ببخشد.»
قاضی شعبه ۲۶۴ زن جوان را به آرامش دعوت میکند و سعی میکند فرامرز را از تصمیمش منصرف کند اما او به خواستهاش اصرار میکند
و قاضی خدایی که همه راههای جلوگیری از جدایی این زوج را بسته میبیند با تصمیم فرامرز موافقت میکند؛ موافقت قاضی به جدایی زوج جوان، فرامرز به پرداخت ۶۰۰ سکه مهریه همسرش محکوم میشود و هر دوی آنها دادگاه را ترک میکنند.
:: بازدید از این مطلب : 1645
|
امتیاز مطلب : 490
|
تعداد امتیازدهندگان : 146
|
مجموع امتیاز : 146